روزایی که گذشت و من ننوشته بودم
میشه خاطرات گذشتمو تعریف کنم؟؟؟ راستش ۷ مهر ماه عقد پسر خاله بود. ایشالا به پای هم پیر بشن. فرداش هم که خونه ما مولودی بود. با اینکه حالم خراب بود اما همه چیز عالی بود. واقعا دست خاله سعیده درد نکنه حسابی زحمت کشید. مولودی هم خیلی خیلی خوش گذشت. اما چشمتون روز بد نبینه ۹ مهر دیگه ویار لعنتی منو بیمارستانی کرد. نمیدونید چقدر حالم بد بود. بالاخره بعد از سه روز از بیمارستان مرخص شدم. خیلی دپرس شده بودم . سر کار اومدنم که دیگه الکی شده بود. می اومدم و میرفتم. وای چی کشیدم...... راستی عقد الهه جون و مهدی آقا هم بود. ( وای چقدر عروسی افتادیم). خلاصه این ماه مهر هم با همه سختی هاش تموم شد. جوجه ما الان تو هفته ۱۰ هست. جیگرشو بخورم. با ه...
نویسنده :
مامانی
10:50