لحظه شماری تا تولد
این روزها همه اش یاد پارسال می افتم..
روزشماری که برای دنیا اومدنت درست کرده بودم...
هر روز که می گذشت برای دیدنت بی تاب تر می شدم....
هر روز لباسهات را تماشا می کردم..
تختت را تکون می دادم و برات لالایی می خوندم...
یاد شکم قلنبه ام بخیر...
یاد لگد هایی که می زدی بخیر...
یاد تکون تکون های قشنگت بخیر....
دلم عجیب برای نوزادی هات تنگ شده....
روزهای بسیار شیرین و سختی بود.
راستی تولدت نزدیکه عشق من و هنوز نمی دونم چطور برگزارش کنیم که بهمون خوش بگذره و خاطره قشنگی بشه و در ضمن تو هم اذیت نشی.
می دونی ولی بازم بدون که من و بابایی عاشقت هستیم و تو ارزشمند ترین بخش هستی و عمر ما هستی و تمام تلاشمون رو برای دیدن شادی و موفقیتت می کنیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی