ساراسارا، تا این لحظه: 11 سال و 3 روز سن داره

سارا بهونه قشنگ من واسه زندگی

بدون عنوان

1393/2/29 21:05
نویسنده : مامانی
258 بازدید
اشتراک گذاری

عسل بلای ما تو 11 ماهگی دیگه کم مونده از دیوار راست بره بالا! تقریبا می شه گفت که یه لحظه هم دلش نمی‌خواد زمین بشینه. به محض اینکه  ازش غافل بشی باید همه سوراخ سنبه‌های خونه (خصوصاً آشپزخونه) رو بگردی تا زیر میزی یا صندلی‌ یا پشت دری پیداش کنی!

همچنان موش‌موشک ما چهار تا دندون داره. اما هر چیز خوراکی بهش بدی با همون چهار تا دندون سه سوته ترتیبش رو داده !( مخصوصاً شیرین گندمک) خوشبختانه وقتی با دندونش تیکه بزرگ بکنه خودش از دهنش می‌ندازه بیرون و در واقع تُفش می‌کنه!

مهم ترین پیشرفتی که تو توی این ماه کرده پیشرفت زبانی هست.  خیلی خوب حرفهای مارو می فهمه و دستورات ساده رو انجام می ده. دامنه کلماتش به اَده، دَدَ، دا و دی خلاصه می‌شه. کلاً حرف "د" نقش مهمی تو حرف زدن این دختری ما بازی می‌کنه!

 وقتی بابایی میاد خونه چنان جیغی از سر شوق میزنه و از بغل من خودشو تو بغل بابایی میندازه و بابا سعید غرق لذت میشه میبینه اینجوری عاشقش هست... این چه حس و عاطفه ایی هست که خداوند در وجود تو گذاشته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هر چی به یک سالگی نزدیک تر می شیم مساله ما با خواب شب سارا بیشتر و بیشتر می شه. گاهی با صدای بلند توی خواب آواز سر می ده : آآآآآآآآآآآآآآآآآ. گاهی رسما حرف می زنه : نی نی، نه نه، ب ب،.... گاهی ناله می کنه، به خودش می پیچه و هی غلت می زنه، گاهی نق نق می کنه و اوجش هم اینه که شروع به گریه می کنه در حالی که خوابه و ما باید دقایقی تلاش کنیم تا بیدارش کنیم و متوجه اطراف کنیمش و این که همه چی آرومه و مامان و بابا پیشت هستن ، ولی عجیب اینکه صبح ها به محض اینکه چشم باز می کنی بسیار خوش اخلاقی و می خندی و در طول روز هم با وجود جنب و جوش زیادی که داری آرامش کامل داری و خیلی خوش اخلاقی و من و تو با هم روزهای خیلی خوبی رو می گذرونیم. به هر حال امیدوارم این داستان هم گذرا باشه و تو شب ها آروم بخوابی فرشته من.

سارا کوچولو باید بگم:

یه سری کار جدید هم یاد گرفتی مثلا وقتی بهت می گیم برقص دستاتو تکون می دی و یا می گیم پا بکوب پاهاتو می کوبی روی زمین. می گیم دستاتو ببر بالا، بالا رو نگاه کن، پایین رو نگاه کن، جلو رو نگاه کن، بوس بده، و ما هم کلی تشویقت می کنیم. عزیزم تا مامان نشی نمی تونی لذتی رو که می گم درک کنی. لذت  تماشای یادگیری ذره ذره زندگی توسط موجود کوچولویی که تا چند ماه قبل چیزی از این دنیا نمی دونست. حتی ساده ترین کارهای یه بچه برای پدر و مادر خیلی خیلی شیرینه و چقدر این روزها قشنگن که ت هر روزت با روز قبلت فرق داره و هر روز درک تازه ای از دنیا پیدا می کنی و چیز جدیدی یاد می گیری. من تمام تلاشم رو می کنم که برای ذهن تازه و قلب پر شور تو بهترین خوراک هارو فراهم کنم.

تو به کتابها بیش از پیش علاقه مند شدی و خوشبختانه من موفق شدم که کاری کنم که تو به تلویزیون بسیار کم علاقه باشی.(این یک جور غلبه بر ژن عشق تلویزیون از طرف خانواده بابایی هست!)

این روزها خوشحالم که هوا داره خوب می شه. با اومدن بوی بهار ، انگار تو هم از این تغییر شاد شدی . چون وقتی توی کالسکه می برمت بیرون دیگه غر نمی زنی و مثل این دو سه ماه بغ نمی کنی و فرو نمی ری تو خودت. بلکه بغ بغوهای شادی می کنی و می خندی و اطرافت رو نگاه می کنی.

تو هر روز یه کار جدید انجام میدادی و من از شدت ذوق همه اش درحال چلوندنت بودم ... محکم می بوسیدمت و نفس عمیق می کشیدم تا بوی تنت را هم استشمام کنم و آرامش بگیرم. شما هم یاد گرفتی هر وقت میخوای من را ببوسی لبت را می چسبونی به صورتم و بلند نفس می کشی. من انقدر این کارت را دوست دارم که دلم میخواد همه اش من را ببوسی و شما هم که انگار دستم را خوندی هروقت ازت می خوام بوسم نمی کنی

فکر کنم بازم داری دندون جدید درمیاری آخه این روزا همه اش می می را گاز می گیری چند روز پیش داشتی می می میخوردی منم با بابایی صحبت می کردم بعد شما یه گاز محکم از می می گرفتی و از درد اشکم درومد بابایی سریع گفت دعواش نکن گناه داره اما منم قصد دعوا کردنت را نداشتم بعد نگاه انداختم دیدم جای دندونات سوراخ شده و داره خون میاد تا چند روز هم جرات نکردم از اون سینه ام بهت شیر بدم چون همه اش می سوخت و استرس داشتم که باز گازم نگیری.

هر وقت گرسنه ات میشه میای پیشم و نق میزنی و می می را نیشگون می گیری و وقتی میارمش بیرون تا بخوریش ذوق می کنی و می پری بغلم و مشغول خوردن میشی یه وقتایی انقدر گرسنه ای که شیرمامان کافی نیست و هرچی بهت میگم دخترم شیر نداره گیرمیدی و میخوای الکی مک بزنی ، و مامان مامان می کنی. من نمیدونم به دختر کوچولوی نازم چطور بفهمونم که مامان از خداشه بهش می می بده اما شیرش براش کافی نیست 

هر وقت ماشین لباسشویی را روشن می کنم و صداش را می شنوی میری جلوش و چرخیدنش را نگاه می کنی و می ترسی فرار می کنی و بعد چند ثانیه برمی گردی و باز نگاهش می کنی و دوباره فرار می کنی و می خندی 

مرتب کردن خونه کار بسیار سختی شده هرچی من اتاقت را تمیز می کنم تو پشت سرم داری همه را کثیف می کنی هرچی وسایلت را می برم تو اتاقت تو یکی یکی میاری بیرون و اکثر اوقات خونه مون شبیه به جنگله و باید پامون را بلند کنیم تا روی اسباب بازیهای شما نذاریم 

هر وقت شما هوس دَ دَ می کنی پارچه سفیدت رو میاری و به من اشاره می کنی و  میری پشت در می ایستی و در میزنی تا یکی در را باز کنه و با ذوق و شوق بری سمت حیاط

این که معنی حرفم را می فهمی یکی دیگه از پیشرفتهاته و نشون و خیلی خیلی لذت بخشه وقتی شما به حرفم گوش میدی یا وقتی می دونی دارم دعوات می کنم که کار بدی انجام ندی و با خنده بازم اون کار را انجام میدی و وقتی اخم می کنم و میام طرفت از ذوق جیغ می کشی ،وقتی هم باهات قهر می کنم می خندی و دستات را باز می کنی و بغلم می کنی و از دلم در میاری....

عاشق بازی دالی موشه شدی و هر روز میری تو راهروی دستشویی و در را می بندی و باز می کنی و میگی:  آدی 

یا یه روسری می اندازی روی سرت و میگی آدی...

گاهی هم پشت می شینی و وقتی بلند میشی میگی آدی...

و چه زیباست تماشای بازی های کودکانه تو...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)