دل تنگی ....
یهو دلم واسه وبلاگم تنگ شد.گفتم بیام یه چیزی بنویسم.دیروز خونه مادرجون شهاب و شاداب افطاری دعوت بودیم. خیلی خوب بود.همه بودیم بجز زن عمو شادی که مشهد بودند.سفره مون خیلی قشنگ بود مخصوصاً ژله و سالاد
البته جای شهاب و شاداب هم خالی بود .اگه بودن میتونستند حسابی خراب کاری کنند....
راستی مهمونی خودمم آخرای رمضان هست. تو ذهنم خیلی تدارک دیدم .... خدا کنه همه چیز خوب و قشنگ بشه.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی